سيد محمد حسين در همان قريه در مكتب ملا ابراهيم براي تعليم قرآنكريم آغار تحصيل مينمايد و در بين شاگردان از هوش و ذكاوت سرشاري برخوردار بود.
خواندن كتابهاي مختلف اعم از «ترسل و نصاب و گلستان» استعداد و نبوغ ذاتي او را آشكار نمود.
شهريار اولين شعرش را در چهارده سالگي سروده و شهريار كه برنج را دوست ميداشته خطاب به رويه (مستخدمشان) گفته است:
رويه باجي، باشيمين تاجي اتي آت ايته منه وئر كته
مدتي بود شهر تبريز روي آرامش نسبي بخود ديده و بيماري وبا، تقريباً از بين رفته بود، حاج ميرآقا عائله خود را به تبريز بازگردانيد.
استاد ميگويد: منزل پدريم در كنار (قاري كورپوسو) پل قاري جنب دانشسراي پسران و پشت كتابخانه تربيت بود، خانه دومشان در محله (ديك باشي) بود، از آن خانه نيز خاطراتي داشت.
سيد محمد حسين چون ايام كودكي و نوجواني خود را در قراقئيش قورشان و شنگل آباد و خشگناب بسر برده و خاطرات بسيار شيرين و فراموش نشدني از آن ديار با صفا دارد.
دوران تحصيل و عشق جواني(1308ـ1300)
شهريار تحصيلات خود را با قرائت قرآن كريم و ترسل و نصاب و گلستان سعدي در مكتب خانه همان قريه و نيز نزد پدرش آغاز نمود و در همان اوان با ديوان خواجه حافظ شيرازي آشنا شد بطوريكه خودش بعدها بيان داشته:
هرچه دارم همه از دولت حافظ دارم
حافظ نيز ميگويد:
هر چه كردم همه از دولت قرآن كردم.
زيرا قرآن كتابي است آسماني و خطابي است الهي كه شگفتيهاي آن هرگز تمام نميشود و نوآوريهاي آن به كهنگي نميگرايد و بخاطر هدايت بشر بر قلب رسول اكرم (ص) نازل شده و در آن موجبات سعادت بندگان بيان گرديده و كتابي است كه در همه ابعاد زندگي انسانها احكام و برنامههايي با اسلوب معجزه آسا ترتيب داده شده بطوريكه انساندر هر مرتبهازمراتبخويشميتواندازآن بهرمند شود.
شهريار تحصيلات كلاسيك خود را در مدرسه متحده و فيوضات و سيكل اول متوسطه را در دبيرستان فردوسي تبريز كه در آن زمان، دبيرستان محمديه ناميده ميشد به پايان رسانده و در سال 1300 شمسي برابر با 1921 ميلادي در«16ـ15» سالگي براي ادامه تحصيل خود به تهران ميآيد.
پدرم مرا همره سيدي كه از نزديكان ما بود راهي تهران كرد و مبلغ پانصد تومان به ايشان داد تا مرا سالم به تهران برساند. يادم ميآيد كه از بابت زيادي پول به پدرم اعتراض كردم، ولي در جواب من گفت: پسرم نگير با اين پول، تو را بيمه كردم، اين موضوع در تهران به حقيقت پيوست و چند بار از خطر مرگ نجات يافتم.
اين نوجوان در همان اوايل جواني به چند هنر پيراسته و آراسته، شاعري به تمام معني، خوش نويس، خوش صدا، خوش قيافه و فاضل.
جهت ادامه تحصيل در دارالفنون نام نويسي ميكند.سيد محمد حسين تحصيلات متوسط هرا در دارالفنون باتمام رساند و در سال 1303 شمسي در 19 سالگي وارد مدرسه طب دارالفنون گرديد و مدت پنج سال در اين دانشكده به تحصيل مشغول بوده و در سال 1307 شمسي بعنوان افسر ارتش در دانشكده افسري رشته پزشكياسمنويسينمود، وليعلاقهوروحيهاش باعملجراحيسازگار نبود، چنانكه خودش ميگويد:
بعد از هر عمل جراحي كه انجام ميدادم، احساس ضعف ميكردم و حالم به هم ميخورد.
سيد محمد حسين در چنين موقعيتي كه درس ميخواند ناگهان عشق جانسوزي او را گرفتار ميسازد، عشقي كه به تمام آمال و آرزوهاي او قلم بطلان ميكشد و پروانه وار در آتش شمع وجود دختري ميسوزاند، شهريار در آغاز زندگي و عنفوان جواني بوسيله دو رؤياي الهام آميز هدايت شده است، اين دو رؤيا آگاه كننده وي از حقايق اتفاقات مهم آينده بود كه خداي تعالي بر بنده خود نماياند و او را از خير و شري كه بدو خواهد رسيد آگاهي داد.
اولين خوابي است كه در شانزده سالگي هنگاميكه در سال 1300 شمسي با قافله از تبريز بسوي تهران حركت كرده بود در اولين منزل بين راه ديده است و شرح آن اينست كه شهريار در خواب ميبيند بر روي قلل كوهها طبلي بزرگ را ميكوبد و صداي آن طبل در اطراف و جوانب ميپيچد و بقدري صداي آن رعد آسا است كه خودش نيز به وحشت ميافتد.
اين خواب شهريار را ميتوان به شهرت و معروفيتي كه بعداً پيدا كرد تعبير نمود.
خواب دوم شهريار در دوران تحصيل در 19 سالگي هنگاميكه در دانشكده پزشكي مشغول بود، ميبيند و آن زماني است كه تازه به دام عشق نافرجام دختري گرفتار آمده، و اين عشق موهبتي بود الهي كه آتش دروني و الهتاب شاعر را شعله ور و نبوغ ذاتي او را آشكار ساخت و شرح آن اينست كه شهريار، ميبيند در استخر پارك بهجت آباد تهران با نامزد خود مشغول شناست، ناگهان نامزدش را ميبيند كه به زير آب فرو ميرود، شهريار نيز بدنبال او به زير آب رفته، هرچه جستجو ميكند، اثري از نامزدش نمييابد و در ته استخر، سنگي بدست شهريار ميافتد و چون روي آب ميآيد مشاهده ميكند كه آن سنگ گوهري است درخشان كه دنيا را همانند خورشيد روشن ميكند و ميشنود كه از اطراف ميگويند گوهر شبچراغ را يافته است.
اين خواب شهريار نيز بدينگونه تعبير شد كه نامزدش پس از مدتي از دست شهريار بيرون رفت و تقدير چنين بود كه شهريار به جاي آنكه طبيب تنهاي خسته شود، طبيب دلهاي آرزومند گردد، و بعدها در همان پارك بهجت آباد تحول عارفانهاي براي شهريار دست ميدهد كه گوهر عشق و عرفان معنوي براي او كشف ميشود.
درباره تاريخ تولد و تغيير نام خانوادگي خود شهريار ميگويد:
تاريخ تولد من پست جلد قرآن نوشته شده بود كه در سال 1325 قمري بوده ولي دو دفعه خانه ما را ويران كردند يك دفعه مشروطه طلبان و يك دفعه ديگر مستبدين.
در سال 1302 شمسي در تهران اداره آمار و ثبت سجل احوال تشكيل شده بود من آنوقت در دارالفنون مشغول تحصيل بودم، ما رفتيم سجل بگيريم، آنروز نميشد دقيقاً سال قمري را با سال شمسي تطبيق نمو دكه سال 1325 قمري با چه سال شمسي مطابقت دارد بعد ها فهميديم كه براير با سال 1285 شمسي است و من تاريخ تولدم را 1283 شمسي و شهرتم را با برادرم سير رضي بهجت تبريزي گرفتيم، در صورتيكه تولد من سال 1285 شمسي بود.
تخلص استاد شهريار
شاعر گرانقدر ما در اشعار خود (بهجت) تخلص ميكرد و موقعي كه دانشجوي پزشكي بود، او را دكتر بهجت ميناميرند. بعد ها با استعانت از ديوان خواجه حافظ شيرازي كه ارادت خالصانه به وي داشت، دوباره از وي درخواست تخلص كرد كه دو مصراع زير شاهد از ديوان حافظ آمد و خواجه تخلص او را شهريار تعيين نمود :
كه چرخ سكه دولت به نام شهرياراي زد روم به شهر خود و شهريار خود باشم
بهجت تبريزي شاعر جوان از آن به بعد شهريار تخلص نمود و به همان تخلص مشهور خاص و عام شد.
خاطره فراموش نشدني
خاطره وعده ملاقات شهريار با نامزدش براي خداحافظي در بهجت آباد بسيار غم انگيز است. شهريار با تلاش زياد موفق ميشود با مادر پري ملاقات كند و از اوضاع و احوال دلدادهاش آگاه شود.
وقتي اطمينان حاصل ميكند كه ديگر كار از كار گذشته و اميدي به بازگشت پري نيست و زورش به حريف افسونكار و حيله باز نميرسد، ملتمسانه از مادر پري خواهش ميكند، كه براي آخرين بار كه شده با نامزدش ديداري داشته باشد، مادر پري اشك چشم عاشق ستمد يده را ديده، دلش به حال وي ميسوزد و به شهريار قول مساعد ميدهد كه براي آخرين ملاقات و خداحافظي آن دو دلداده در پارك بهجت آباد تا آنجايي كه برايش مقدور باشد، تلاش كند.
مادر پري سعي ميكند قولي را كه به شهريار داده عملي كند ولي موفق نميشود، شايد هم احتياط ميكند كه مبادا ايادي دشمن در كمين آنها نشسته باشند.
شهريار آن شب تا سپيده صبح بي صبرانه در كنار استخر پارك بهجتآباد زير درخت چنار به انتظار ميماند ولي اين ملاقات صورت نميگيرد، شهريار با حال افسرده و نوميدانه آن خاطره غم انگيز را با اشعار تركي آذري به زبان ميسرايد، اين خاطره جانسوز تا آخر عمر و دم واپسين شهريار با او همراه بود و هرگز از خاطرش محو نگرديد.
شاعر گرانقدر استاد شهريار درباره عشق چنين ميگويد:
لازمه عشق حقيقي خوششانسي است، اما مراتب مختلف دارد، عشق در سنين مختلف محدودههاي مختلفي دارد. انسان كامل اين محدوده را بزرگتر ميكند، نظير سعدي شيرازي كه ميگويد:
عاشقم بر همه عالم كه همه عالم از اوست
با اين وصف ميتوان گفت كه من با عشق زاده شدم- باعشق زندگي كردم و با عشق هم جان خواهم داد، طبعا اشعار من هم انعكاس از روحيات واقعي خوم هست.
به قول خواجه حافظ شيرازي
از صداي سخن عشق نديدم خوشتر يادگاري كه در اين گنبد دو
سالهاي ناكامي (1320ـ1308)
پزشكي نظام را كه بيش از يك سال به اخذ دكترا نمانده بود بلاجبار ترك گفت و به طور تهديد و تبعيد ناچار گرديد كه تهران را ترك گويد و در 26 سالگي در ثبت اسناد شهرستان نيشابور مشغول بكار شد.
شهريار در نيشابور با استاد كمالالملك نقاش معروف كه او نيز در تبعيد به سر ميبرد آشنايي پيدا كرد. اغلب زوار شهر مشهد كه اهل علم و معرفت بودند در بازگشت از زيارت به ديدن استاد كمالالملك ميرفتند، همانجا بود كه شهريار نيز با بيشتر آنان آشنا شد.
فوت پدر
شهريار ميگويد: «پدرم چندين بار از خدا خواسته بود كه فوتش در شب قدر باشد، همينطور هم شد.
در سال 1313 شمسي روز دوشنبه دهم دي ماه مطابق با 23 ماه مبارك رمضان سال 1352قمري پس از مراسم شبهاي احياءدوساعت به اذان صبح ميمانده به مرض سكته و در حاليكه تبسم بر لب داشت از دنيا رفت.
پس از مراسم عزاداري در تبريز، جنازه او را به شهر مقدسقم برده و در آنجا به خاك سپردند.»
همان شب من در يكي از دهات خراسان بودم، در خواب ديدم پدرم روي كرهماه ايستاده در حركت است، در حاليكه نور ماهتاسينهاو را پوشانده بود و ميخنديد و صداي خنده او در افقها منتشر ميشد.
تا بيدار شدم پير مرد مؤذن گفت (الله اكبر) اذان صبح بود چراغ بادي را روشن كرده و در حال اضطراب از ديوان حافظ فالي زدم، غزلي آمد كه عجباً تا آن شب به چشمم نخورده بود، بيت اول و سومش اين بود:
روز هجـران و شـب فرقـت يـار آخر شـد زدم اين فال گذشت اختر و كار آخر شد
بعد از اين نور به آفاق دهم از دل خويش كـه بـه خورشيـد رسيـدم و غبـار آخـر شـد
دو روز بعد تلگراف فوت پدرم به دستم رسيد.
استاد شهريار از سال 1310 تا سال 1314 در نيشابور و در نواحي مختلف خراسان بود، در اين سال با حال پريشان به تهران مراجعت نمود.
شهريار اسم واقعي معشوقه اش را كمتر به زبان ميآورد و هميشه او را (پري) خطاب ميكرد حتي ميگفت كه حضوراً نيز او را (ثريا) خطاب نميكرد.
شهريار يكي دو بار با او ملاقات كرده و با هم مكاتبه داشتند.
پري خانم بعدها در نامهاي كه به شهريار نوشته اين موضوع را مطرح كردهبود.
شهريار يادتان هست، زمانيكه به نيشابور تبعيد شده كمال الملك را نيز آنجا زيارت كرده بوديد. دوستانت ترا به تهران آوردند سر و صورتي ژوليده چون در اويش داشتيد و براي معالجه بيماريت تو را در بيمارستان بستري كرده بودند، من سراغ تو را گرفته و به عيادتت آمدم، ميگفتي اميد زنده ماندنندارم و از خود قطع اميد كردهبودي، مرا در آغوش كشيدي و هر دو اشك ميريختيم و گفتي تو مرا دوباره زنده كردي و بعد... بعد آن غزل زيبا را ساختي و شور و غوغا در تهران افكندي...
آن غرل زيبا بنا به گفته شهريار اين غزل بود كه مطلع آن چنين است:
آمديجانمبهقربانتوليحالاچرا بيوفاحالاكهمنافتادهامازپاچرا
شهريار پس از مدتي بستري شدن از بيمارستان مرخص شدن و به خانه برگشت و پس از بهبودي در سال 1315 شمسي به استخدام بانك كشاورزي درآمد.
سال 1322 شمسي بود كه بيماري خانمانسوز تيفوس در تهران و ساير شهرهاي ايران شيوع پيدا كرد و عده زيادي را از بين برد.
برادر شهريار سيد رضي بهجت تبريزي بر اثر بيماري درگذشت و چهار فرزند از خود باقي گذاشت. شهريار از فرزندان برادرش چون جان شيرين مراقبت و نگهداري نمود و در سال 1332 كه ميخواست به تبريز برود آن خانه را با اثاث منزلش به فرزندان برادرش واگذار نمود.
سالهاي تلخ و شيرين زندگي (1333ـ1320)
آقاي لطف الله زاهدي نگارنده بيوگرافي در مورد تلخ و شيرين ترين خاطره شهريار چنين مينويسد:
تلخترين خاطرهاي كه از شهريار به ياد دارم، مرگ مادر اوست كه در روز سهشنبه 31تير ماه 1331 شمسي اتفاق افتاد، همان روز در اداره به اين جانب مراجعه كرده با تأثر فوقالعاده خبر شوم مرگ مادرش را اطلاع داد به اتفاق به بيمارستان هزار تختخوابي رفته جنازه مادرش را تحويل گرفتيم بعد به شهر قم برده و به خاك سپرديم.
ازدواج استاد و تشكيل خانواده
شهريار تا سال 1332 شمسي همسر اختيار نكرده بود ولي تكفل عائله سنگيني را بر عهده داشت، البته به اين خاطر تا سن 48 سالگي ازدواج نكرده. گفتيم كه بعد از مرگ برادرش سرپرستي چهار فرزند او را بعهده گرفت كه كوچكترين آنها چند ماه بيشتر نداشت، شهريار مانند يك پدر دلسوز و عموي مهربان از آنان نگهداري ميكرد.
در سال 1332 استاد شهريار بعد از سي و سه سال دوري از تبريز به زادگاهش بازگشت هنگام بازگشت حتي نزديكترين دوستان و آشنايان خود را از آمدنش آگاه نساخت. با اينكه هيچكس را خبر نكرده بود، اهالي تبريز پس از خبردار شدن از ورود استاد چه مجالس و محافلي را كه برشا نكردند، جوانان برسر راه استاد ساعتها ايستاده بودند تا چهره شاعر افسانهاي و محبوبشان را از نزديك ببينند.
يكسال از ورودش به تبريز نگذشته بود كه نوه عمهاش (عمه سياره) به نام خانم عزيزه عبدالخالقي كه 27 سال با استاد تفاوت سني داشت، ازدواج نمود. اگرچه در آغاز تصميم به ازدواج نداشت و ميگفت سن ازدواجم سپري شده است، با اين حال اين ازدواج صورت گرفت و شهريار سرو ساماني يافت.
دوشيزه عزيزه عبدالخالقي شغل فرهنگي داشت و پس از تولد نخستين فرزندش شهرزاد شغلش را ترك گفت و به خانهداري پرداخت.
ثمره اين وصلت دو دختر و يك پسر به نامهاي شهرزاد و مريم و هادي ميباشد.
دوران خزان زندگي (1367ـ 1356)
شهريار از تهران دو خاطره بسيار تلخ و ناگواري داشت.
خاطره اولي از دست دادن عشق نخستين و محبوبه عزيزش و ترك دانشكده پزشكي و سرانجام درگذشت عشق نخستينش بود و خاطره دومي كه تلختر از زهر بود مرگ همسرش عزيزه خانم بود.
استاد شهريار پس از درگذشت همسرش مسلماً آن حال و حوصله قبلي را نداشت، اثاثيه همسرش و قسمتي از كتابهاي خود را در يك اطاق جمع كرده و درب آن را بسته بود، روزي كه در اطاق را باز ميكند، چشمش به اثاثيه و كتابها افتاده و بسيار متأثر ميگردد. اشعاري از روي حسرت تحت عنوان قصه اثاثيه و كتابهايم بعد از همسرم سروده است.
شهريار چگونه به ابديت پيوست
نقش مزار من كنيداين دوسخن كه شهريار باغم عشق زاده و با غم عشق داده جان
شب بيستم آذر ماه 1366 خورشيدي شهريار در تبريز بيمار ميشود و بوسيله فرزندش هادي با اورژانس به بيمارستان امام خميني تبريز منتقل ميگردد و بستري شده تحت معالجه قرار ميگيرد.
همه پرسنل بيمارستان از جان و دل براي مداواي استاد كمر همت ميبندند و مدت طولاني قريب سه ماه شهريار بستري و مداوا ميگردد در نوروز 1367 از بيمارستان ترخيص و به منزل دخترش شهرزاد منتقل ميگردد ولي معالجه قطعي نبوده و مداوا همچنان در منزل ادامه دارد.
بيماري شهريار شدت مييابد براي معالجه در اوايل مرداد 1367 بعد از هشت ماه بيماري بدستور آيت ا... خامنهاي كه در آن زمان سمت رياست جمهوري اسلامي را داشتند با هواپيما به تهران اعزام و در بيمارستان مهر بستري ميگردد و معالجات پيگير آغاز ميگردد.
ناگفته نماند كه پرستار آنروز و عروس امروزي شهريار خانم سيما رجب زاده در تبريز و تهران در تمام دوران ديرپاي بيماري استاد آنچنان در پرستاري صداقت و صميميت نشان داد كه بينظير بود وي مانند دختري وفادار، پرستار شهريار شده و با منتهاي فداكاري و كوشش صادقانه شبانه روز از بيمار مواظبت مينمود.
پزشكان هر آنچه در توان داشتند و لازم بود بكار بستند وليكن معالجات مؤثر واقع نشد و در بامداد روز 26 شهريور 1367 ساعت 5/5 صبح وضعيت ايشان بكلي بهراني شد درست در رأس ساعت 45/6 صبح قلب مهربان شهريار از طپيدن ايستاد و دفتر زندگاني پر افتخار آن انسان بزرگ بسته شد شهرياركشور شعر و ادب به ابديت پيوست.
برگي از شجره نامه استاد شهريار
آقاي مير بابا خشگنابي- پدر بزرگ استاد
بيگم خانم-همسر ايشان-مادر بزرگ استاد
حاج مير آقا خشگنابي-پدر استاد
خانم ننه-همسر ايشان-مادر استاد
سيد محمد حسين بهجت تبريزي
عزيزه خانم عبدالخالقي همسر ايشان
(فرزندان استاد شهريار)به ترتيب
1ـ خانم شهرزاد بهجت تبريزي
2ـ خانم مريم بهجت تبريزي
3ـ آقاي هادي بهجت تبريزي
نظرات شما عزیزان:
|